شبکه چهار - 28 آبان 1400

"علامه طباطبایی" ؛ "فلسفه علم"و شالوده شکنی "داروینیزم" ( 2 )

سالروز بزرگداشت حضرت آیت الله علامه سید محمد حسین طباطبایی _ ۱۴۰۰

بسم‌الله الرحمن الرحیم

در فلسفه غرب، تقریباً تا قرن 18 و 19 فیلسوفان برجسته جدی نمی‌بینید که منادی فلسفه ماتریالیستی باشند یعنی صریحاً خداوند را انکار کنند و برای نظام عالم و نظام طبیعت صرفاً تبیین طبیعی و مادی محض تعریف کنند. آن اواخر قرن 18 است که امثال کسانی مثل هولباخ پیدا می‌شوند و علنی بحث می‌کنند گاهی استشهاد به بعضی از شواهد تجربی هم می‌گویند بدون این که هیچ ارتباط منطقی و فلسفی بین آن آزمایش و این ادعا اساساً باشد ولی خب ادعاها آمد یعنی ایدئولوژی ماتریالیستی می‌آید فقط با استثمار و سوء استفاده از چند شاهد محدود تجربی. خب همین بلا سر داروین هم آمد. در دائره‌المعارف فرانسه آخر قرن 18 و در قرن 19 اول امثال همین "دُنی دیدرو"، "دالامبر"، که حالا این‌ها هم عمدتاً بیشتر شکاک بودند تا مادی. یک دوره‌ای رجزخوانی‌های ماتریالیستی کردند بعداً آن اواخر در آثاری که اواخر عمرشان نوشتند گفتند واقعیت این است که من تصریح می‌کنم دالامبر چند بار در آثار خود می‌گوید که در مباحث ماوراء طبیعی بهترین پاسخ نمی‌دانم است! ما نمی‌دانیم؛ هیچ چیز نمی‌توانم بگویم و نمی‌توانم اثبات کنم، نمی‌توانم انکار کنم، نه در مورد هستی و کهکشان‌ها و عالم طبیعت، نه در مورد انسان که اولش چه بوده، آخرش چه می‌شود این‌هارا با تجربه و این مباحث علمی و تجربی این سؤالات پاسخی ندارد. راجع به خود دیدرو هم همین‌طور. خب یک عالمه رجزخوانی مادی ضد الهیات می‌کند و در مقالات آخر عمرش کاملاً تصریح به تحیّر است و این که ما آخرش نفهمیدیم که چه چیزی درست است. خب این‌ها پدران ایدئولوژی‌های ماتریالیستی بودند از جمله بعداً دیدگاه‌هایشان در قرن 19 و 20 میوه‌های سمّی داد ولی خودشان یک چنین دیدگاه‌های داشتند. در قرن 19 است که یک چنین فلسفه‌های مادی بخصوص اواخر قرن، نیمه دوم قرن شروع به سوء استفاده از بعضی از این نظریات می‌کند. داروین هم وقتی کتابش منتشر شد «تطور انواع» یا «منشأ انواع» نتایجی که بعضی از جریانات فیلسوفان مادی، ایدئولوژیست‌های ماتریالیست از این دیدگاه گرفتند نتایجی نبوده که خود داروین گرفته باشد یا جایی گفته باشد حتی یک جایی بر خلاف آن ایشان حرف زده و موضع می‌گیرد او می‌گوید من به لحاظ بیولوژیک و زیست‌شناسی، علم‌الحیات از بعضی شواهد یک چنین فرضیه‌ای در ذهن من مطرح است خودش نه ادعا کرده که مادی است و نه نتیجه ماتریالیستی از این نظریه گرفته است ولی خب مادیون، ماتریالیست‌ها آمدند این کار را کردند و حرف‌هایی از داروینیزم و دیدگاه داروین نتایجی گرفتند که خود او هرگز نگرفت حتی بخشی از آن‌ها را انکار هم کرده است. حالا انکار بکند یا نکند مهم نیست ما از این که اشخاص انگیزه‌شان چه بوده یا نظرشان بر چه شده عوض شده ما راجع به او بحثی نداریم ما راجع به خود نظر داریم بحث می‌کنیم حالا مرحوم علامه طباطبایی، جدا از این راجع به خود نظریه و فرضیه بحث می‌کند. عرض می‌کنم حتی فرضیه باید گفت نه نظریه. چون فرضیه وقتی تأییدات تجربی و آزمایشگاهی به قدر کافی یا لازم پیدا کند تازه نظریه علمی – تجربی می‌شود اگر هم برهان فلسفی برای آن اقامه بشود فلسفی می‌شود ولی این را خود داروین نه ادعا دارد که با تجربه چنین چیزی اثبات شده است یا اثبات شدنی است نه ادعا کرده که من برای آن برهان فلسفی دارم شواهدی ذکر می‌کند و بعد می‌گوید به نظر من این تبیین با این شواهد قابل دفاع است. "بوخنِر" این را توضیح میدهد با این که خودش هم مادی است، می‌گوید که داروین را می‌شود در این جمله، جمع‌بندی کرد نسبت این داروینیزم را با الهیات از جمله. می‌گوید به نظر من تمام موجودات زنده روی زمین همه از یک اصل منشعب شده‌اند ولی آن اصل اول و آن موجود اول که بقیه از او منشعب شده‌اند او مخلوق است و خالق، خداوند روح حیات را در او دمیده است. خب حالا این را باید به دو ادعا تفکیک کرد. این ادعا که همه موجودات یک منشأ دارند، موجودات همه منشأ واحدی داشتند خب این باید اثبات شود این ادعا اگر ادعای فلسفی است باید برهان بیاورید اگر ادعای تجربی است با کدام تجربیات؟ اگر یک فرضیه است در حد یک فرضیه محترم است بعد نسبت آن با الهیات چه می‌شود؟ خود داروین دارد می‌گوید هیچ تعارضی با الهیات ندارد حالا من عرض می‌کنم که مرحوم علامه طباطبایی هم تبیین می‌کند و توضیح می‌دهد که کجای این نظریه، فرض کنیم که اثبات هم شد که نشد، اثبات هم بشود کجای آن با نگاه الهی در فلسفه اسلامی قابل جمع است و کجای آن قابل جمع نیست؟ اما تفسیر فلسفی مادی کسانی کردند از یک ادعایی که نه فلسفی بود نه لزوماً ضد الهی بود. مثلاً یک شقّ آن را مرحوم طباطبایی می‌گوید اصلاً فرض کنیم که یک جزء این ادعا – چند جزء است – یک جزء آن این است که طبیعت خارجی موجودات طبیعی در این عالم در حال تکامل و تحول هستند و در طبیعت خارجی مادی هیچ ماده‌ای، هیچ جسمی، هیچ موجود طبیعی ثابت و یکسان باقی نمی‌ماند هرچه در طبیعت است طبیعی است و هرچه طبیعی است در تغییر و تکامل و تطور است و همه اجزاء آن در همدیگر مؤثر هستند و از همدیگر متأثرند و با یکدیگر مرتبط هستند. مثلاً فرض کنید این یک بخشی از این ادعاست. مرحوم طباطبایی می‌پرسد مگر این ادعا به معنی اثبات ماتریالیزم است؟ مگر این به معنای انکار فلسفه الهی است؟ اصلاً مگر این یک ادعایی تازه است و مربوط به قرن 18 و 19 بوده است؟ ایشان نشان می‌دهد که قرن‌ها قبل از میلاد در همین فلسفه خود غرب و یونان دو – سه هزار سال قبل اصل این مسئله که اجزاء طبیعت با هم کاملاً مرتبط هستند در هم مؤثرند و از هم متأثرند و در تغییرند این اصلاً جزو واضحات در فلسفه خود غرب بوده است یعنی شما افلاطون و ارسطو را ببینید که چقدر برهان برای این قضیه آورده‌اند. در شرق اسلامی و غیر اسلامی هم همین‌طور. ملاصدرا این نظریه تکامل جوهری، حرکت جوهری، که از جمله راجع به تکامل طبیعت دارد بحث می‌کند ملاصدرا که برای این تحول و تطور و این تکامل طبیعت برهان فلسفی می‌آورد و می‌گوید من به لحاظ فلسفی این را اثبات می‌کنم که هم معقول است و هم منقول. یعنی هم با عقل اثبات می‌کنم و هم این دیدگاه با قرآن و سنت هم قابل جمع است و به لحاظ هستی‌شناسی و آنتالوژیک قابل تبیین الهی است که تمام طبیعت، تمام اجزاء طبیعت، هر موجودی که در عالم است یعنی در این عالم است به اَشکال و تنوعات مختلف دارد و دارد حرکت می‌کند نه تنها عوارض آن دارد تغییر می‌کند بلکه ذات آن و خودش در حال تغییر است و چیزی به نام سکون و رکود در این عالم وجود ندارد و خلاف اقتضای ذات طبیعت است منتهی این ذات طبیعت الهی است و این مشیّت و اراده الهی است. حدود، آنچه که مدام متحرک است و تغییر می‌کند حدود که ماهیات هستند شما برای یک شیء برای یک لحظه و در دو آن، حتی یک ماهیت متفاوت نمی‌توانید فرض کنید این حرف ملاصدرا که از آن نظریه تطور انواع خیلی رادیکال‌تر است یعنی ذاتاً دائم و آن به آن، در حال حرکت و تحوّل و متغیر هستند الآن با لحظ قبل یکی نیست و چیزی ماهیت ثابتی ندارد. خب حالا مثلاً لامارک یا داروین، فرضیه تکامل تدریجی موجودات زنده را آمدند برایش یک قانون‌مندی‌هایی را پیشنهاد کردند و مطرح کردند. خب بخشی از این حرف‌ها درست هم هست اما برای هر کدام باید برهان و دلیل آورد. اگر تجربی است استدلال به روش تجربی آورد و بعد ببینید اگر اثبات و تأیید شد نتایج فلسفی و الهیاتی آن چیست؟ همین که گفتید است یا نیست؟ در هر دو مقطع، مرحوم طباطبایی اشکال می‌کنند که نه اطلاق و کلیّتی این قابل اثبات فلسفی است نه با هیچ تجربه‌ای بطور علم‌آور احراز می‌شود و اگر هم بشود همه این قطعات لزوماً ماتریالیستی است! نه، ماتریالیستی نیست و قابل تبیین الهی هم هست. اصلاً این همه آیات و روایات که هستی کلاً تحت هدایت الهی است، هدایت تکوینی و همه موجودات، همین‌هایی که اسم این را غریزه می‌گذارید و این تغییراتی که در بدن ما صورت می‌گیرد در اختیار ما نیست و از آن آگاه هم نیستیم چه برسد به این که ما بخواهیم کنترل کنیم این میلیاردها حرکت در بدن ما اتفاقاتی دارد می‌افتد که هیچ کدام اتفاقی نیست و ما از این بدن داریم استفاده می‌کنیم در اختیار ما قرار داده شده است اما نمی‌دانیم در این بدن چه اتفاقاتی دارد می‌افتد و ما کاره‌ای نیستیم در عین حال یک ارتباط و انسجامی، یک معناداری‌ای، عقلانیت، وقتی این‌ها به کار بیاید، شما ترکیب حس و عقل که می‌کنید آن وقت هم تبیین طبیعی از حرکات این بدن ارائه می‌دهید و هم تبیین ماوراء طبیعی، هر دویش با هم لازم است عقل و تجربه دست ب دست می‌دهند و به یک کشفیاتی می‌رسند و به وحی می‌رسند که آن وحی محدودیت خودش را تجربه می‌کند، وحی محدودیت خودش را تجربه می‌کند و این دوتا دست به دست هم می‌دهند و با اثبات و استدلال به حجیت و اعتبار وحی می‌رسد البته با همه دقائق بحث، و مرز بین وحی و الهامات عادی، و مرز بین الهام و اشراق با خرافه و توهم. همه این‌ها یک مرزبندی‌های عقلی و نقلی دارد و این‌طوری نیست که هر کس هر چیز غیر طبیعی گفت باید پذیرفته بشود. لذا هم یک تحقیق فلسفی و هم یک تجسس علمی، هر دو باید دست به دست هم بدهند حرکت را وقتی تبیین می‌کنند منتهی تطور اشیاء را از جمله انسان را وقتی که مطالعه می‌کنید به این نتیجه می‌رسیم که اصلاً لازم نیست شما جهان را، هستی را، یک موجود ثابت راکد ساکن جامد بدانید تا خدا و خالقیت و آفرینش اثبات بشود بلکه به عکس است یعنی اگر تصوری از یک حادثه طبیعی در یک حالت خاص دارید نباید این تصور را برای همیشه نسبت به آن نگه دارید و یک بایگانی داشته باشید! نه؛ آن لحظه‌ای که تو آن را تصور کردی با الآن که می‌خواهی دوباره آن تصور را به یاد بیاوری آن تغییر کرد تو هم تغییر کردی. حالا این وسط، پس علم ثابت و حقایق ثابت چیست و چگونه احراز می‌شود این یک بحث بسیار مهم دیگری است که هم خود ملاصدرا به آن اشاره کرده است تبیین قوی از آن ارائه داده است هم از طریق غیر صدرایی این مسئله قابل حل است و یکی از راهکارهایش هم فهم مجرد بودن علم و غیر مادی بودن ادراک است. حالا در هر صورت، یک پدیده واحد را ممکن است به شیوه‌های مختلفی تفسیر بکنید. خیلی از تطور و تبدل انواع و منشأ واحد، همین تطورات چندین تفسیر دیگر هم کاملاً برمی‌دارند و همان قدر که این نظریه می‌تواند به آن‌ها استناد کند آن نظریات رقیب به این می‌توانند استناد بکنند چون این شواهد لزوماً این فرضیه را اثبات نمی‌کند گرچه مؤیداتی برای آن می‌آورد اما همین تعداد مؤید هم برای آن نظریه و آن فرضیه می‌آورد که هنوز نظریه نشده است. لذا ایشان اصل علیّت را مطرح می‌کند و اصل استخدام را مطرح می‌کند در انسان و بلکه در همه موجودات زنده و این که مخلوقات خداوند و موجودات زنده دائم در یک کوشش و تلاشی برای جلب منافع هستند و دفع ضرر از خود، که این میل ذات و حب به خود و بقاء خود هم یک تبیین فلسفی و الهیاتی دارد و هم یک توضیح تجربی و زیست‌شناختی دارد و این دوتا در طول هم قابل جمع‌اند. هر تلاش و فعالیتی که یک موجود زنده از خودش نشان می‌دهد یک مقصود و مقصدی دارد و مرکز تمام این فعالیت‌ها این است که به زندگی‌اش ادامه بدهد خودش و منافع خودش را می‌خواهد و این قدرت و این موتور را خداوند در موجودات زنده از جمله انسان قرار داده است که دائم در حال کوشش باشند برای این که خودشان را حفظ کنند خودمان را حفظ کنیم، حیات را ادامه بدهند یا آن را تکمیل و بهتر کنند. اصل تلاش بقاء، اما این که آیا این لزوماً و همه جا تنازع است؟ و لزوماً و همه جا بحث اصلح مطرح است یا این که نه، در مواردی آری و در مواردی نه، تفسیرهای دیگری دارد و این که آیا بهترین تعبیر این تعبیرات است یا نه یک تعابیر دقیق‌تری به جای تنازع انواع و بقاء است و می‌توانیم تصور بکنیم که این تنازعات عالم طبیعت هم در آن معنادار باشد اما لزوماً این فرضیه نباشد، تبیین‌های دیگری از این قضیه ارائه دادند که آن‌ها هم به همین اندازه قابل استناد است به همین شواهدی که لامارک اشاره می‌کند، داروین اشاره می‌کند و از این قبیل. موجود زنده طوری خلق شده است و به طور تکوینی هدایت می‌شود که شما همین عبارتی را که عرض کردم بگذارید قبل از خیلی از ادعاهای علمی تجربی که در حوزه زیست‌شناسی، شیمی، فیزیک، زمین‌شناسی می‌شود. قبل از آن بگویید که خدای متعال چنین اراده کرده است که این اتفاق این‌طوری بیفتد. تحول و تطور و تدریج هم کاملاً یک توضیح الهیاتی دارد اگر این شد اغلب قریب به اتفاق آنچه که به عنوان کشفیات علمی و دیدگاه‌های جدید تجربیات، این‌ها گفته شد و از آن نتایج نادرست فلسفی غیر مادی، فلسفه مادی گرفته شد. آن‌ها باید با برهان فلسفی اثبات می‌شد و اثبات نشد. با این نمونه‌های تجربی هم اثبات نشد اما یک چنین استنتاج‌هایی شد که غالباً تبلیغاتی و به اصطلاح خودشان ایدئولوژیک است نه علمی و استدلالی. خب همه موجودات را خداوند طوری آفریده است و طوری مجهز کرده است که بتوانند در محیطی که هستند و تغییراتی که در محیط بوجود می‌آید به حیات خودشان ادامه بدهند. صرف این ادعا نه مشرکانه است نه الحادی است توضیح الهی دارد. عوامل طبیعی و شرایط ادامه حیات،‌ همیشه و همه جا یک‌جور و ثابت نیست. این جمله هم می‌تواند کاملاً درست باشد و هیچ منافاتی با نگاه تفسیر الهی ندارد. این تفاوت، اختلاف، تطور، تکامل، تا این‌جا مشکلی ندارد این تفاوت‌ها، شرایط ادامه حیات را به وجود می‌آورند و قهراً باعث تفاوت در نیازهای حیاتی موجود زنده می‌شوند. یعنی ادامه حیات در هر محیط و شرایطی لازمه‌اش این است که آن موجود زنده مجهز باشد یا مجهز بشود به ابزارها و تجهیزاتی که بتواند نیازهای او را در این محیط جدید رفع و برطرف بکند. این هم به معنای ماتریالیزم و الحاد نیست. این با تفسیر الهی قابل جمع است بلکه اتفاقاً قابل جمع‌تر است چون نشان می‌دهد یک شعوری و هدایتی بر عالم طبیعت، حاکم است یعنی زیست‌شناسی، انسان‌شناسی، بدن‌شناسی، جانورشناسی، زمین‌شناسی، در ادامه یک الهیات درست و معقول یا علیه الهیات است. آن له و علیه بودن آن را باید اثبات کنید. آقا ادعا کردید که، جانورشناسان گفتند که موجود زنده، زیست‌شناسان گفتند که خودش را مدام با تغییر محیط و تغییر نیازها تطبیق می‌دهد پس احتیاجی به فرض خدا و آفرینش نیست. خب این "پس" را از کجا آوردی؟ این که موجودات زنده از جمله انسان، خودشان را با یکسری تغییرات وجودی با شرایط جدید و با تحولات منطبق می‌کنند که بخشی از این انطباق‌ها هم ارادی نیست حتی آگاهانه نیست یعنی خود آن موجود نمی‌داند که یک تحولی ایجاد شد حالا باید خودم را با آن تطبیق بدهم! نه؛ این بدن، خودش را با آن تطبیق می‌دهد ظاهراً خودکار! اتفاقاً این دلیل بر این است که یک شعور زنده‌ای، یک اداره باشعوری دارد مدیریت می‌کند این‌ها بطور تکوینی تحت ربوبیت الهی است در یک مواردی من و شما تغییر شرایط را می‌فهمیم خودمان را با آن منطبق می‌کنیم تازه همان را هم توضیح الهیاتی دارد و باید داشته باشد. اصلاً من و تو کی هستیم؟ آگاهی چیست؟ شعور چیست؟ درک چیست؟ قدرت انطباق با محیط چیست؟ همه این‌ها توضیح الهیاتی دارد، این‌ها تفسیر مادی نمی‌شود. این را جای دیگری باید اثبات شود آن بخش هم آگاهان نیست انطباق آگاهانه است آن‌جا ما چه کاره‌ایم؟ این بدن چیست و کیست که خودش را با آن تطبیق می‌دهد؟ انسان، جانوران، گیاهان، انطباق با شرایط جدید، گاهی توجه دارید گاهی توجه ندارید، یک تجهیزاتی، امکاناتی، یک استعدادی، قدرتی یک مرتبه در شما بوجود می‌آید. مثلاً شما یک دفعه بروید کوهنوردی، بروید ارتفاع بالا یک اتفاقاتی در بدن می‌افتد مثلاً تعداد گلبول‌های قرمز خون تغییر می‌کند برای این که بتواند اکسیژن را بیشتر بگیرد آنجا اکسیژن کم می‌شود بتواند اکسیژن بیشتری جذب کند یا اکسیژن کمتری هدر بدهد و حیات را حفظ کند. خب این اتفاق در بدن تو می‌افتد. در گیاهان به یک شکل دیگری. در یک شرایط دیگری قرار می‌گیرید بدن شروع می‌کند به تعریق و تعرّق و در یک شرایطی قرار می‌گیرید انقباض عضلانی پیش می‌آید. یک بخشی را ما عمدی می‌کنیم و یک بخش را هم عمدی نمی‌کنیم. پس یک اصلی وجود دارد به نام اطباق با محیط و شرایط. حیوانات، جانوران، گیاهان و آدم‌ها این کار را می‌کنند. خیلی خب، که چی؟ نتیجه‌ای که می‌گیرید چه نتیجه‌ای است؟ این درست، فرض کنیم هم با تجربه احراز شد برهان هم برای آن داریم، نتیجه دیگری باید از این بگیرید، این چه نتیجه‌ای است که می‌گیرید؟ اتفاقاً نتیجه الهیاتی باید بیشتر از این گرفت، خداوند راجع به تدریجی بودن خلقت انسان در همین عالم تصریح می‌کند و می‌گوید 9 ماه عموماً طول می‌کشد که نطفه علقه می‌شود، مضغه می‌شود، استخوان، بعد گوشت می‌رویاند و... بعد «خلقاً آخر» یک عنایت دومی می‌شود، آن روح الهی در آن دمیده می‌شود و این حیات انسانی در او پیدا می‌شود. خب این هم یک جور تحول و تدریج است. این هم یک جور تکامل است. تکامل جنین در رحم مادر. و کاملاً الهی و الهیاتی است دارد تبیین الهی می‌شود. اصلاً اگر مراحلی برای این عالم و آدم ادعا و احراز شد دارد راجع به کاملاً اشاره به هدایت تکوینی و ربوبیت الهی است. می‌فرماید عالم را در 6 روز، 6 دوره آفریدیم. خب مگر ما خدا نمی‌توانسته در یک دوره بیافریند؟ انسان را چرا طی 9 باید متولد بشود خب در یک لحظه متولد کن مگر نمی‌توانی؟ صحبت توانستن یا نتوانستن او نیست، صحبت از این عالم و اقتضائات این عالم است. وقتی خداوند عالم طبیعت را اراده می‌کند، افاضه کرده و آفریده، هرچه که در عالم طبیعت است باید طبیعی باشد این عالم با آن قوانین معنا دارد نه آن قوانین. این قوانین، این عالم، اصل وجودش، کمیّت و کیفیتش مخلوق و مربوب است. حالا این وسط شما موردی، یک پدیدة دفعی، دفعتاً ناگهان بوجود بیاید یا تدریجاً؟ از این جهت فرقی نمی‌کند هر دوی این‌ها یک تفسیر واحد الهیاتی پیدا می‌کند. اصل انطباق با محیط و شرایط در هر موجودی که باشد این از کجای این ماتریالیزم و انکار مبدأ و معاد، خالق، حکمت، شعور و اراده الهی است از کجایش درمی‌آید؟ این‌ها نتایجی است که ماتریالیست‌ها از چند گزاره تجربی گرفتند و این استنتاج‌ها کاملاً مغالطه و سفسطه است. این که وضع ساختمان وجودی ما، همه موجودات زنده، کاملاً متناسب با نیازهای ماست و وقتی نیازها تغییر کند این ساختمان وجودی ما هم ممکن است تغییر کند برای این که با آن انطباق پیدا کند یعنی دارد به لحاظ تجهیزات حیاتی مدیریت می‌شود برای این که نیازهای حیاتی تو برطرف بشود. خب جانورشناس، این را می‌گوید، نتیجه‌ای که از آن می‌گیری که پس خدا هست یا نیست این که دیگر کار جانورشناس نیست این یک بحث فلسفی است باید برهان فلسفی له و علیه بیاوری برای اثبات خدا یا انکار خدا، باید برهان بیاوری. این مشاهده زمین‌شناختی برای اثبات و ابطال آن کافی نیست. حتی شما ببینید جناب شیخ‌الرئیس ابن‌سینا چند جا تعابیری دارد که کاملاً دارد مسئله تدریج و تطور را دارد توضیح می‌دهد و هم شواهد علمی و تجربی برای آن ذکر می‌کند و نتایج فلسفی می‌گیرد یعنی اصل این مسئله یک چیز بی‌سابقه‌ای نیست، صحبت این است که علّت حقیقی این تغییر و تطور و این تکامل، چیست؟ چرا در ساختمان وجودی موجودات زنده یک چنین مکانیزمی وجود دارد؟ این علم و حکمت و قدرت و آیت، این‌ها از کجاست؟ برای خود ماده است؟ امکان ندارد. این آگاهی انسان به انسان و به غیر او، از کجاست؟ این برای این گوشت و پوست‌هاست؟ این برای ماده لزج مغز است که می‌پوسد و از بین می‌رود؟ آقا بگویید علت این تغییرات، عوامل طبیعی محیط است خیلی خب، خود این عوامل محیطی، مگر می‌توانند علت مستقل باشند؟ اصلاً مگر خودشان می‌توانند موجود مستقلی باشند؟ بعد یکی می‌گوید این‌ها عامل آن هستند، یکی می‌گوید احتیاج باعث تطور و تکامل است، یکی می‌گوید نیروی حیاتی است که فیلسوفان قدیم از آن تعبیر می‌کردند به نفس نامیه، قوة نامیه، در گیاهان، و نفس حیوانی در حیوانات و جانوران از جمله انسان. خیلی خب این تغییرات و تجهیزات و تطور را شما هر طوری که تفسیر بکنید و توضیح بدهید باز باید توضیح بدهید که منشأ این و علت این چیست؟ یعنی این‌ها مستند می‌شود به یک عللی که آن علل دیگر نمی‌توانند ماده باشند و خودشان مادی و مشمول این تغییرات باشند و به یک علل ماوراء طبیعی برمی‌گردد. مثل این که بنده به شما می‌گویم مثلاً این دستگاه برای چی این‌جاست؟ چرا ساخته؟ چرا هست؟ شما می‌گویید ببینید این دستگاه این‌طوری کار می‌کند، این شاسی را که می‌زنید این‌طوری می‌شود بعد این طوری می‌شود. آقا این جواب یک سؤال دیگر است، فرض کنید این جواب درستی هم هست ولی این جواب یک سؤال دیگری است که پس از این سؤال مطرح می‌شود. سؤال اول این است که این چیست؟ چرا ساخته و برای چی هست؟ چرا این قدر منظم است این ارتباطات چیست؟ این غایت؟ این معناداری برای چیست؟ بعد به جای این که بگوید این از کجا؟ چرا؟ چطوری؟ فقط بیایید صحبت کنید راجع به مکانیزم عمل آن. در بدن این اتفاقات می‌افتد بعد این هورمون ترشح می‌شود بعد که می‌ترسی این‌طوری می‌شود و... خیلی خب احسنت. چرا؟ نمی‌گویم چگونه؟ آن چگونگی‌اش را شما با آزمایش و تجربه برو تا بقیه‌اش را پیدا کنی، هنوز هم بخش کوچکی را پیدا کردیم بقیه‌اش را هم باید پیدا کنیم. اما قبل از چگونه؟ داریم سؤال می‌کنیم چرا؟ راجع به اصل مسئله جواب بده، آن یک پرسش فلسفی است نه یک پرسش در حوزه جانورشناسی و زیست‌شناسی. آنجا باید بتوانی با برهان فلسفی و عقلی اثبات کنی که توضیح علت ماوراء طبیعی دارد یا ندارد؟ و می‌تواند داشته باشد یا باید داشته باشد؟ می‌تواند نداشته باشد یا محال است که نداشته باشد. یعنی نظریه فلسفی با استدلال فلسفی باید بحث بشود نه با استناد به چند شاهد تجربی در حوزه زیست‌شناسی، جانورشناسی یا چند واقعه تاریخی که نقل شده است. حالا این انطباق با نیازها بر کل عالم طبیعت هم بگوییم حاکم است حتی به یک شکل دیگری بگوییم برجمادات، گاهی ما آگاهانه انجام می‌دهیم اغلبش هم غیر آگاهانه انجام می‌شود اصلاً از ما اجازه نمی‌گیرد این اتفاق، اتفاق نیست آن‌جا دارد مدیریت می‌شود. سؤال این است که این همه حکمت و غایت که من خودم هم نمی‌دانم چیست و چراست، شما هرچه بیشتر شاهد تجربی بیاوری برای این که یک سیستم و یک نظمی است و یک نوع عقلانیتی بر این حاکم است دارید بیشتر شاهد می‌آوری برای دیدگاه الهی، نه این که برای نفی فلسفه الهی. این یک جزء. اصل تطور منافاتی با این قضیه ندارد. انطباق با شرایط، سازگاری با محیط، تغییر یافتن برای انطباق با فرصت‌ها و تهدیدهای جدید. این کاملاً می‌تواند یک ادعای الهیاتی باشد و اتفاقاً هست. یک بخش دیگری از این گزاره که هم لامارک و هم داروین، که هر کدام به یک شکلی به آن اشاره می‌کنند، یک صفاتی از اسلاف به اعقاب، منتقل می‌شود این هم اصل این مسئله فی‌الجمله هیچ منافاتی با نگاه توحیدی و الهی ندارد. آیا صفات اکتسابی هم به طور ژنتیک از نسلی به نسلی در طی هزاران یا میلیون‌ها سال منتقل می‌شود یا نه؟ یک بار بحث راجع به صحت و درست بودن یا نبودن این گزاره است که اصلاً چطوری این اثبات یا ابطال می‌شود؟ کل صفات اکتسابی را در کل رابطه همه اعقاب و اسلاف، نسل‌های بعد و نسل‌های قبل در همه موجودات زنده کجا تجربه کرده است، کدام آزمایش وجود داردو می‌تواند وجود داشته باشد کدام برهان فلسفی است؟ یک وقت دارید می‌گویید در یک مواردی چنین چیزهایی را دیدید، خب این جداگانه، می‌خواهی شما الهی باش یا نباش. ملحد نباش یا متأله باش. این جدا باید اثبات بشود. حالا مرحله دوم؛ آمدیم و اثبات شد، اصلاً فرض کنیم برهان فلسفی برای آن آوردیم. فرض کنیم که شواهد اعتباربخش تجربی، حالا اعتبار تجربی به حسب خودش. حالا باید مسئله دومی مطرح شود و آن این است که انتقال صفات اکتسابی از نسل‌ها به نسل‌های بعد که فرض کنیم اثبات شد این چه نسبتی دارد با انکار خالق و نفی خلق و ربوبیت الهی؟ و بعد از این طرف، این همه ادراکات حرکات عقلانی و ادراکی و معرفتی هست که داریم همه بوضوح داریم تجربه می‌کنیم که این‌ها به شکل یک غریزه نیست که از یک نسلی به نسل دیگر منتقل بشود که فرزندان، نوه‌ها همین‌طور هر نسلی جلوتر می‌آید از آن نسل‌های قبل‌شان به لحاظ ادراک و علم و اخلاق و معنویت، خصلت‌های خاص و آگاهی و ادراک اساساً، این‌ها متکامل‌تر و پیشرفته‌تر هستند و دارند جلوتر می‌روند و به آن‌ها ارث می‌رسد مگر علم نسل‌های قبل به نسل بعد علم اکتسابی مگر منتقل می‌شود؟ به شکل غریزی و نسل به نسل جلو می‌آید حالا چه رسد به این که در جهت تکاملی هم باشد. خب از این سؤالات، یعنی ده‌ها پرسش مهم مطرح می‌شود و این‌جا مطرح کردند که شما راجع به حرکات غریزی دارید صحبت می‌کنید یا حرکات ارادی؟ حرکت غریزی اعمال خودبخودی است، بدون دخالت اندیشه و انگیزه، به فکر و اراده ما صورت می‌گیرد مثل اعمال انعکاسی موجودات زنده. حالا یک سؤال، این معده شما ترشح می‌کند وقتی غذا توی آن می‌رود یا غده‌های زیر زبان‌تان مدام دارد آب و رطوبت بیرون می‌دهد که شما بتوانید حرف بزنید، بتوانید بخورید، بتوانید مزه کنید و... حالا اعمال انعکاسی چقدر ساده و بسیط هستند؟ حرکات غریزی چقدر مرکب و پیچیده‌اند و تکامل در حیوانات و جانوران از انسان و غیر انسان، چگونه و با چه توضیحی می‌تواند اثبات بکند که انواع، از یکدیگر مشتق شده‌اند و بعد این به شکل عادت و طبیعت به موازات اجزاء و اعضای دیگر وجودی موجود زنده تکامل پیدا کرده است و با قانون وراثت منتقل شده است. این حرف، این ادعا را یک جایی مرحوم علامه تبیین می‌کند که هر کدام از این گزاره‌ها چقدر کشش دارند؟ عوام درونی موجود زنده و محرک خارجی در رفتار یک حیوان چقدر تأثیر دارد که در آن انگیزه این که به سمت غذا برود، فرار بکند، لانه بسازد، به لحاظ جنسی نزدیکی کند و جفت‌گیری کند و لذا شما می‌بینید که خود داروین و لامارک، هرگز بعضی از این نتایجی که دیگران در قرن 19 و 20 از سخنان آن‌ها گرفتند، این نتایج را نگرفتند و بلکه در آثار و مقالات کتاب‌هایی که هرچه جلوتر آمدند یک مقداری متواضعانه‌تر راجع به بعضی از ادعا سخن گفتند علاوه بر این که خود داورین می‌گوید من بین این و نگاه الهی و مسیحی منافاتی نمی‌بینم. در بعضی از مقالات مرحوم علامه طباطبایی خیلی روان‌تر و ساده‌تر به این مسئله اشاره می‌کند. از جمله این که یک وقتی کسانی شروع کردند در آیات و روایات تأییداتی برای داروینیزم پیدا کنند که بله این‌ها نه تنها با الهیات منافات ندارد بلکه ما تأییدات و ادله‌ای هم در منابع اسلامی به نفع این قضیه داریم که مرحوم علامه با هر دو طرف جریان مواجه منطقی می‌کند و اگر سؤال کنید که خب بعضی از طبیعت‌شناسان و علمای طبیعی، زیست‌شناسان معتقدند که موجودات طبیعی در این عالم طبیعی در ذیل تنازع بقا و انتخاب اصلح دارند تکامل پیدا می‌کنند و هر موجودی نیروها و استعداد و قوایی در اوست که برای این که آن موجود را حفظ کند با موجودات دیگر مدام در تنازع و جدال است و در این نزاع دائمی بین انسان‌ها، حیوانات، گیاهان، خودشان با خودشان، با یکدیگر، آن کس که قوی‌تر است فاتح است و می‌ماند و انواع افراد ضعیف‌تر در این تنازع بقا از بین می‌روند، قوی‌ها می‌مانند و اقوی یعنی اصلح، اصلح نه به معنی اخلاقی، یعنی صلاحیت ادامه حیات را – نه به لحاظ صلاحیت اخلاقی – صلاحیت طبیعی را بیشتر می‌گوید، یعنی قوی‌تر است، سازگارتر است و می‌تواند بماند آن کس که نمی‌تواند خودش را با شرایط جدید تطبیق بدهد از بین می‌رود. این یکی نه، مدام منطبق می‌شود و کامل و کامل‌تر می‌شود. خب اصل سؤال را ایشان مطرح می‌کند و بعد می‌گوید یکسری تجربیات آزمایشگاهی در این باب در دوره‌های گذشته ادعا شده است مثلاً گفتند یک نسلی از بعضی از حیوانات منقرض شده است ما یک آثار و فسیل‌هایی در بخش‌هایی از زمین از این‌ها پیدا کردیم و آن فسیل، آن سنگواره که باقی مانده با حیواناتی که الآن هستند و ما دیدیم سازگار نیست، یک موجوداتی بودند که قبلاً بودند و منقرض شدند آن وقت با این می‌خواهد آن را توجیه کند و بعد یک نتیجه فلسفی در نفی الهیات از آن بگیری! آن وقت جالب‌تر این است که یک کسانی این شبه قانون را از زیست‌شناسی توی حوزه جامعه‌شناسی بیاورند، در حوزه اخلاق، فلسفه سیاسی، اقتصاد و مظالم و مفاسد استکبار و امپریالیزم و سرمایه‌داری و ضعیف‌کشی را توجیه بکنند یعنی بگویند همین قانون در جامعه انسانی هم هست هم تنازع بقا طبیعی است و یک قانون این عالم است و هم حق با قوی‌تر است و قوی‌تر می‌ماند و ضعیف‌تر از بین می‌رود و باید از بین برود و جوامع بشری دائم برای حفظ خودشان طبق این قانون این عالم باید در تنازع و کشمکش باشند. فرد و طبقه و جامعه و دولت قوی‌تر می‌ماند و ضعیف‌تر باید له بشود و از بین برود و این را یک توجیه علمی هم برایش درست کنند که این مغالطه اندر مغالطه است و سوء استفاده از یک دروغ است تازه اگر آن اصل قضیه یک چنین نتیجه الحادی می‌داشت باز مربوط به حوزه زیست‌شناسی بود نه در حوزه روابط اختیاری و فعل ارادی انسان‌ها. مرحوم طباطبایی می‌گوید هر دوتا قانون فی‌الجمله اگر به عنوان این که مواردی به این قوانین سازگار است پذیرفته نیست اما بالجمله به عنوان یک قانون‌های مطلق و استثناءناپذیر نه برهان عقلی بر این‌ها اقامه شده، نه به لحاظ تجربی امکان اثبات و اعتبارسنجی دارد و موارد نقض برای هر دو قانون بسیار وجود دارد هم بحث تنازع بقاء و هم بحث بقاء اقوی، بقای اصلح یا اقوی. آن وقت مثال‌های زیادی که در شرق و غرب عالم در این مورد زدند باید این‌ها را توجیه کنید که چطوری با این دو قاعده همه این‌ها قابل توضیح است؟ خب همین الآن بسیاری از انواع حیوانات و گیاهان پست‌تر که در مراحل ابتدایی هستند و هیچ پیچیدگی پیدا نکردند موجودیت خودشان را حفظ کردند و بسیاری از گیاهان و حیوانات وحشی با تربیت، نه بطور انطباق با شرایط و جبر طبیعت، بلکه انسان آمده روی این‌ها کار کرده بطور مصنوعی، انواع پیچیده‌تر و عالی‌تری از این‌ها بوجود آورده، در عین حال که آن نوع پست‌تر و وحشی‌تر و ابتدایی‌ترش هم همچنان هست یا بطور طبیعی ضعیف می‌شود نه قوی بشود. مرحوم علامه می‌گوید کسانی یک چنین دیدگاه‌هایی را مطرح کردند پاسخی نگرفتند. بخشی دیگر از دانشمندان، زیست‌شناسان و جانورشناسان که حتی مادی هم بودند به جای این دوتا آمدند مسئلة سازگاری با محیط را مطرح کردند و گفتند نیازی و ضرورتی ندارد بحث تنازع بقا و بقای اصلح و اقوا را لازم و کافی بدانیم، نه؛ شما می‌توانید با یک فرضیه دیگری و آن مسئله انطباق با محیط که غیر از این دوتاست توضیح بدهید و این که انواع موجودات، تطور و تحول را در همه موجودات زنده می‌توانید بپذیرید بدون این دو اصل، با یک اصل دیگری که نسبت‌شان با این‌ها عموم و خصوص من‌وجه است، نه عیناً مثل این‌هاست، نه صددرصد متناقض با این دوتا نظریه است و آن این است که محیط و شرایط طوری است که هر موجود زنده طوری باشد که خودش را با آن تطبیق بدهد شرایط زمانی، مکانی، عوامل طبیعی، غیر طبیعی و از این قبیل. و موجودات زنده هم این‌جا باز اختیاری لزوماً عمل نمی‌کنند که بخواهند آگاهانه خودشان را با اوضاع وفق بدهند در یک مواردی آری، در یک مواردی آری و در یک مواردی نه؛ و چون مناطق زمین و طبیعت، موقعیت‌ها و شرایط با هم فرق می‌کند اوضاع جغرافیایی و بقیه عوامل طبیعی، لذا انواع و اقسام حیوانات و نباتات وجود دارند که در شرایط جدید تغییراتی پیدا می‌کنند ولی این لزوماً به آن نتیجه‌ای که لامارک یا داروین می‌گیرند این غیر آن می‌شود این لزوماً آن نیست شما می‌توانید تطور را بپذیرید انطباق با محیط را هم بپذیرید اما قائل نباشی به قانون مطلقی به نام تنازع بقاء و بقاء اصلح. این لزوماً عین آن نیست. و مرحوم آقای طباطبایی می‌گوید این مواردی که کسانی مطرح کردند که بسیاری موارد بعضی از جانورشناسان و زیست‌شناسان مطرح کردند که با این دوتا اصل داروینی وفق نمی‌دهد و با این قاعده‌ای که گفتیم گفتند وفق می‌دهد و قابل تبیین است. و آن وقت موارد نقض متعددی برای آن دوتا پیدا کردند. جواب این‌ها هم داده نشده است. حالا جدا از این مسئله در حوزه زیست‌شناسی و جانورشناسی و زمین‌شناسی این را برداشتند در حوزه فلسفه اخلاق آوردند، فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، اقتصاد، و با چیزی که در حوزه خودش هم باید اثبات بشود آمد در یک قلمرو دیگری از جنبه‌های اخلاقی، روابط اجتماعی، یک نتایجی گرفته می‌شود که صددرصد ضد بشری است علاوه بر این که اثبات نشد انتقال آن به این‌جا هم غیر علمی است منطق ندارد و هم به مفهوم انهدام انسانیت انسان است. یعنی استنتاجاتی که هم بد هستند نتیجه‌گیری‌های بد هستند و هم نتیجه‌گیری‌های غلط هستند. هر دویش. یعنی هم نادرست است و هم بد. هم ناراست و هم نادرست. بیایی از تنازع بقاء نتیجه بگیری که این جنگ‌ها، غارت‌ها، نسل‌کشی‌ها، استثمارها، استعمار، استبداد، همه این‌ها طبیعی است اصلاً اجتناب‌پذیر نیست این‌ها بنابراین مجاز است چیزی که طبیعی است چرا می‌خواهید مقابل آن بایستید؟ جنگ دائمی و غلبه قوی بر ضعیف در جوامع بشری را بیایید این‌طوری توجیه کنید! بعد آن کس که قوی‌تر و جنایتکار است او بماند و بعد بگویند این شد انتخاب اصلح! قوی حق دارد بماند و ضعیف باید از بین برود اصل انتخاب اصلح را بیایید از آن نتایج این‌طوری بگیرید و حق حیات را از اقشار و ملت‌ها و انسان‌ها و خانواده‌های ضعیف‌تر بگیری و سلب کنی و بگویی صاحبان قدرت، اقویا در این تجاوزات حق دارند و به لحاظ حقوقی و اخلاقی کار خلافی نمی‌کنند همانطور که باران به طور طبیعی از ابر می‌بارد همین‌طور که به طور طبیعی یک پرنده تخم‌گذاری می‌کند و آن به دنیا می‌آید در جامعه انسانی هم مثل حیات وحش و عالم نبات آن کسی که قوی‌تر است می‌ماند و آن کس که ضعیف‌تر از بین می‌رود عیبی هم ندارد! حالا اصل انطباق با محیط را هم این‌طوری معنا کنی، بقاء اصلح را این‌طوری نتیجه بگیرید، و این کلاً معنی‌اش این است که انسانیت انسان را با یک چنین استنادی نابود کرده است. شما می‌دانید دارویزنیم در حوزه علوم اجتماعی، روانشناسی، جامعه‌شناسی آثار بسیار وحشیانه‌ای گذاشت بدون هیچ استدلال فلسفی و علمی و وارد بخش‌هایی از علوم انسانی شد. ایدئولوژی‌هایی مبتنی بر علوم انسانی و علوم اجتماعی با این نگاه مادی بوجود آمد. اصلاً فاشیزم و نازیسم همین بود. لیبرالیزم هم که فاشیزم زرورق پیچیده است، مارکسیزم هم که فاشیزم چپ است همه این‌ها تقریباً مبنایشان بگویند یا نگویند یک چیزی در همین حول و حوش داروینیزم اجتماعی بود که اسم آن را قانون تاریخ گذاشته‌اند! قانون غریزه، تعریف انسان. اصالت سود، خب همه این‌ها بیان‌های مختلف در حوزه علوم انسانی و اجتماعی در ذیل این استنتاج غلط و نادرست است.

بنابراین، این که بپذیریم یک اصل اساسی در همه تغییرات و تحولات مادی و مادیات وجود دارد و در اصل پیدایش آن‌ها. ایشان می‌گوید ما یک اصلی را بپذیریم آن است که همه این تنازعات و بقاء و فناها را کاملاً توضیح می‌دهد و او لزوماً آنی نیست که می‌گویید نه همه جا، بلکه مطلق نیست. ایشان می‌گوید به اصل علیت – علت و معلول - توجه کنید هر موجود مادی طبق قانون علیّت، دائم دارد در یک موجودات مادی دیگری اثر می‌کند و از یک موجودات مادی دیگری اثر می‌پذیرد. اثر می‌کند در دیگری تا آن را به صورت مشابه خودش بیرون بیاورد یعنی از او کم کند، بر خودش بیفزاید و متأثر می‌شود از یک عامل طبیعی دیگری که از خودش قوی‌تر است که این می‌شود علت این و آن می‌شود معلول آن، و از این کم می‌شود تحت تأثیر آن، اسم این را می‌خواهید بگذارید تنازع بقاء، ما بحث اسم نداریم اما شما آمدید بخشی، یک مصداقی یک سطحی از قانون علیت را آمدید به این شکل نامگذاری کردید و بعد از آن یک نتایج غیر منطقی دیگری هم کسانی گرفتند. این یک مسئله.

یک اصل دیگر در قانون علیت داریم که در تأثیر و تأثرات مادی علتی که قوی‌تر است کم‌کم در موجوداتی که ضعیف‌ترند و معلول‌اند، علت در معلول اثر می‌کند یا آن را از بین می‌برد آب می‌آید آتش را خاموش می‌کند یا آن را به صورت خود درمی‌آورد بیرون می‌آورد و آن را تغییر می‌دهد و به یک موجود دیگری تبدیل می‌کند. این را شما تفسیر مادی، آن هم یک تنازع صرفاً مادی خودانگیخته بی‌غایت و محروم از حکمت اگر تعریف بکنید باید توضیح دهید که چرا یک چنین تفسیری روی آن می‌گذارید. از آن طرف وقتی می‌گویند علت و معلول کل این عالم است تحت قاعده علیت است و بعد یک جای دیگری اثبات می‌کنند که قاعده علیت نمی‌توانند منشأ غیر مادی و منشأ الهی نداشته باشد و علت و معلول‌ها شبکه علیت نمی‌تواند صددرصد و فقط نهایتاً تفسیر مادی داشته باشد که آن جدا بحث دیگری است ولی این‌جا لازمة تأثیر و تأثر علت و معلول‌ها این است که یک موجودی تحت تأثیر یک علت‌هایی قرار می‌گیرد و یک جا به شکل سازگاری با محیط خودش را این قانون علیت نشان می‌دهد یک جا به آن عناوینی که شما می‌گویید در واقع هر سه تا اصلی که مبنای داروینیزم است بحث تطور انواع و تکامل چه و چه، هر سه‌تا را شما می‌توانید به قانون علیّت ارجاع بدهید. منتهی وقتی که قانون علیّت مطرح شد باید روشن بشود دقیقاً چه چیزی علّت چه چیزی است؟ و مصادیق آن که قابل اثبات و احراز باشد فقط در همان حوزه‌ای است که قانون علیت اقتضاء می‌کند یعنی باید اثبات بکنید کجا، چه چیزی، علت چه تحول و تطوری است و تأثیر و تأثر علت و معلولی کجا و به چه شکلی وجود دارد؟ اگر یک جایی توانستید با تجربه اثبات کنید یا با برهان عقلی یا با شواهد به همان اندازه که اعتبار دارد و توانستید از پس آن بربیایید کاملاً می‌پذیریم و این یک مصداقی از قانون علیّت می‌شود. هرجا نتوانیم نقض قانون علیّت می‌شود و قابل پذیرش نیست آن وقت آن صورت مسئله بعدی که رادیکال‌تر و مقدمه است مطرح می‌شود و آن این است که اگر یک مصداقی از علت و معلول پیدا کردی چه در عالم طبیعت و ماده، چه عالم غیر ماده، با تجربه یا با برهان، تأیید کردی یا اثبات کردی، تازه آن‌جا یک مسئله دیگری باید اثبات بشود که اصل علیت، این علت‌ها و معلول‌ها و این رابطه بین این‌ها این از کجا هست و چرا؟ آن وقت آنجا اثبات می‌شود که این‌ها قابل تبیین مادی محض به هیچ وجه نیست. خب پس از یک طرف، مرحوم آقای طباطبایی جلوی این جریان‌های مادی که می‌خواهند استنتاجات مادی و ماتریالیستی بکنند از تحول و تطور و انطباق با شرایط در موجودات مادی، انسان، حیوان و گیاه، با این‌ها به این شیوه‌های منطقی و فلسفی مواجه می‌شود و همین‌طور موارد نقض علمی تجربی که در خود غرب و شرق هم مطرح شده است. از این طرف، در برابر جریان‌هایی که فکر می‌کنند که هر چه که جزو ادعاهای داروین و لامارک و حتی مارکس، همه، جزء و کل، همه، ضد الهی و ماتریالیستی است، نه، ایشان روشن می‌کند که این‌ها تجزیه می‌شود. این ادعایش می‌تواند الهی باشد، این ادعایش اصلاً نمی‌تواند الهی نباشد حتماً باید الهی باشد خود آن نمی‌تواند برایش توضیح غیر الهی بدهد. این بخش از ادعا هم با فلسفه الهی قابل جمع است و هم با فلسفه غیر الهی. با فلسفه الهی تناقض ندارد. این قسمتش تناقض دارد ولی او برای این قسمتش برهان ندارد و آن ربطی به این ندارد آن را نباید از این نتیجه گرفت اما در کنار آن مرحوم آقای طباطبایی می‌رود به مقابله با کسانی که بعد از این که این‌ها جا افتاد و جو حاکم شد و همه باید می‌گفتند یک جمله مقدسی از مارکس، از فروید، از داروین یک چیزی باید نقل می‌کردند که این‌ها متهم نشوند که غیر علمی‌اند، متحجرند، مذهبی یا امل هستند. آن وقت این‌ها می‌آمدند می‌گشتند آیه و حدیث پیدا می‌کردند که بگویند ببین همین حرف داروین است اسلام را هم قبول دارد! و یکسری آوردند. البته عرض کردم با بعضی از اجزاء دیدگاه که بخشی از آن را مثال زدیم، چرا، هم عقل موافق است، هم نقل. اما یک جاهایی هم تحریف می‌کردند مثل گروه‌های منافقین می‌آمدند گزینشی با آیات و احادیث مواجه می‌شدند و آن‌ها را با مارکسیزم منطبق می‌کردند به دلایل سیاسی، جاه‌طلبی، جو و مد حاکم. یک عده‌ای هم این‌ها را با لیبرالیزم تطبیق می‌دادند چنانچه الآن هم شما می‌بینید حتی آخوندهای معممی داریم در نظام هم بودند و هستند. این‌ها چون مبنا و معیارشان، معیارهای مادی و لیبرال و ماتریالیستی شده و در عین حال می‌خواهد مذهبی هم بماند، تشابهات را می‌بیند ولی تعارضات را نمی‌بیند. گزینشی برخورد می‌کنند و می‌خواهد بگوید اسلام این است و آخرش می‌خواهد بگوید ما آن قرائتی از اسلام را قبول داریم که با لیبرالیزم سازگار باشد چنانچه که آن‌ها می‌گفتند قرائتی از دین را که با مارکسیزم قابل جمع باشد. یکی هم می‌گوید قرائت از مذهب را که با فاشیزم قابل جمع باشد. خب این‌ها قرائت از مذهب نیست بلکه قرائت‌بازی و توهین به عقل و نقل، هر دو است.

دیگر حالا فرصت نیست و شاید هم ضرورت ندارد که من به چندین موردی که ایشان مصداقی اشاره کرد که کسانی آیه و حدیث آوردند برای اثبات و این که تمام اجزاء داروینیزم اسلامی است! چندتا آیه آوردند من هم این‌جا آورده بودم که به آن‌ها اشاراتی بکنم ولی ضرورتی نمی‌بینم بخصوص الآن که داروینیزم مثل آن موقع‌ها خیلی مد روز نیست و حتی در غرب و شرق عالم هم مخالف زیاد دارد. متأسفانه در کتاب‌های درسی ما هم گاهی می‌آورند بدون این که توضیح بدهند که این نظریه یک بُعد فلسفی دارد یک بُعد تجربی دارد یک بُعد کلامی و اخلاقی دارد، یا بحث نکن یا کامل بحث کن این بُعد و این اجزایش را قبول داریم، به این دلایل علمی و تجربی، این‌جایش را قبول داریم چون برهان دارد، این‌ها معقول است، این‌ها با عقل و نقل سازگار است این بخش هم مغالطه است، این نتیجه آن حرف نیست یا این گزاره اصلاً با هیچ برهان عقلی اثبات نمی‌شود و نشده است یا این بخش از ادعا و فرضیه حتی شاهد و مؤید تجربی ندارد اصلاً قابل تجربه نیست این‌ها دقیقاً تفکیک بشود، این که همین‌طور کلی یک چیزی خوب است یا یک چیزی بد است. نه، این‌ها اجزاء دارد و این‌ها باید یکی یکی بررسی بشود. این دو اصل هم تنازع بقا و هم تطور بقا، بقای اصلح. این‌ها نه اصولی هستند که صددرصد غلط باشند به لحاظ واقعی، و نه صددرصد درست هستند. فی‌الجمله صحیح هستند در یک مواردی قابل قبول است، و اتفاقاً در آن موارد تأییدات قرآن و حدیث برایش داریم معقول هم هست اما البته قطعی نیست نه این که برهان عقلی قطعی دارد اما پذیرفتنی است. دو) آن بخش‌های مهمی از این ادعا هیچ منافات و تناقضی با نگاه الهیاتی ندارد و کاملاً مفهوم است و اتفاقاً توضیح الهیاتی بیشتر می‌طلبد و با نگاه الهی و دینی و توحیدی قابل جمع‌تر است تا با نگاه ماتریالیستی و مادی. در یک مواردی قطعاً صدق نمی‌کند و یکسری نتایجی هم که از آن گرفتند قطعاً نادرست است. بعد اشاره می‌کند بعضی از این آیاتی که، به چند آیه اشاره می‌کند و می‌گوید این آیات اصلاً ربطی به این مسئله ندارد یا لزوماً ارتباطی با آن ندارد و بعد ایشان اشاره می‌کند به اصل استخدام. این اصل استخدام که باز مصداق ربوبیت الهی و هدایت الهی است برای بقای موجودات و از جمله انسان، که انسان آیات الهی هم برای آن می‌آورد بعضی‌ها هم این اصل را بد فهمیدند و هم این که ایشان در حوزه احکام حقیقی و احکام اعتباری آن را تبیینی کرده و گزارشی از آن داده برای توضیح یک منظوری، و برداشتند با سفسطه و مغلطه نتیجه دیگری از آن گرفتند که انگار آقای طباطبایی در حوزه فلسفه اخلاق، نگاهش با نگاه‌هایی که اصل اخلاق را جعلی می‌دانند و برایش مصالح و مفاسد حقیقی نفس‌الامری با توضیح الهی نیست و اصل اخلاقی هم نسبی و جعلی است برایش برداشتند یک چنین نسبت دروغی را به ایشان دادند در حالی که ایشان هم در روش رئالیزم توضیح داده که منظورش چیست و هم در آثار دیگری. و مرحوم شهید مطهری و شاگردان دیگر ایشان، آقای جوادی آملی، آقای مصباح یزدی، آقای حسن‌زاده، آقای مکارم و دیگران، توضیح دادند که منظور ایشان چیست. دیدم آقای سبحانی گفتند. خب این‌ها یک مغالطه و سوء استفاده در حوزه فلسفه اخلاق کسانی کردند که می‌خواستند اخلاق پوزیتویستی را توجیه کنند آمدند سوء استفاده کردند این هم نفاق دیگری بود، نفاق جدیدی تحت عنوان نواندیشی دینی که یک موجی در دهه هفتاد داشتند و بعد هم اغلب‌شان فرار کردند و به آمریکا و اروپا رفتند که جزو اموات این بحث هستند. گرچه بعضی‌ها دیر رسیدند بعد از سی سال، تازه حالا آن‌ها را برمی‌دارند نشخوار می‌کنند و این طرف و آن طرف تکرار می‌کنند. اصل خود آن‌ها مترجم بودند بدون رفرنس، باز این‌ها یک عده محدودی مترجمِ مترجم می‌شوند ولی خب این هم یک مغلطه است. اصل استخدام که ایشان می‌گوید این است که خداوند انسان، حیوان، موجودات زنده را طوری آفرید که طبق آن غریزه فطری و میل طبیعی که توضیح الهی دارد ما همه موجودات زنده از قوا و استعدادهای خودشان، امکانات‌شان را به نفع خودشان می‌خواهند استفاده کنند و نمی‌خواهند بدون هیچ پاداشی و نفعی برای خودشان به دیگری سواری بدهند و رایگان در اختیار او بگذارند. این یک بحث حب نفس، خواستن خود، عشق به بقاء، میل به بیشتر ماندن، راحت‌تر ماندن، این عیبی ندارد منتهی نباید از این نتایج اخلاقی تحت عنوان اصالت لذت و اصالت سود بگیرید و توصیه بکنید. این یک توصیفی است که تفسیر الهی هم دارد، اما با تعلیم و تربیت باید انسانی بشود. سود و ضرر و لذّت و اَلَم، توسعه معنایی پیدا می‌کند، این هم یک بحث است که ایشان مطرح می‌کند و فرصت نیست که من بیشتر به آن بپردازم. اما این که اصل استخدام منشأ این است که جامعه تشکیل می‌شود تعاون پیدا می‌شود، بده بستان و تعامل پیدا می‌شود و خداوند از طریق این تعاون و تعامل نوعی تمانع هم ایجاد می‌کند که قرآن کریم می‌فرماید خداوند به وسیله بعضی از شما، مانع فساد بعضی دیگر از شما می‌شود و دست خدا در جامعه بشری می‌شوید. و این آن‌جاست که جلوی داروینیزم اجتماعی را می‌گیرد. آن روح تعاون اجتماعی، که آن باعث کثرت و بقاء جامعه می‌شود و لذا آن‌جا در آ‌ن آیه قرآن هم خداوند نمی‌فرماید که خدا به دست عده‌ای از شما عده دیگر را نابود می‌کند اگر نابود بود می‌گفتیم این هم یک تأییدی برای آن تتازع بقاء است که قوی بماند و بقیه هم از بین بروند. نه، بلکه می‌فرماید مانع فساد آن بشود یعنی جلوی زیاده‌روی آن را بگیرد نه این که همدیگر را نابود بکنند.

خب بحث بسیار مهمی است و دامنه وسیعی هم دارد من فقط خواستم در این فرصت، به بخشی از دقت‌ها و توجهاتی که مرحوم علامه طباطبایی(رضوان‌الله تعالی علیه) کردند اشاره کنم چون نسل جدید ما خیلی متأسفانه بعضی از بزرگان را نمی‌شناسند، آثار ایشان را بروند ببینند. تفسیر 20 جلدی المیزان ایشان، آثار فلسفی و توضیحات کلامی ایشان، پاسخ‌هایی که به شبهاتی که همین الآن هم بخشی از آنها مطرح است و جوابش هم، همان جواب‌هاست. شاید جزو نخستین کسانی بود که در دهه 20 تا 40 وارد این میدان شد، حلقه فکری تشکیل داد، شاگردان قوی‌ای تربیت کرد که آثار و برکات ایشان همچنان ادامه دارد.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha